امروز ۱۲ آذر بود .
وقتی استوریشو دیدم چند بار با خودم تکرار کردم .
۱۲ آذر
تاریخ آشنا
قرار بود اربعین باهاش کربلا باشم .
اما "به یادش" کربلا بودم
۱۲ آذر ،
اربعین بود .
بود .
بارون میومد .
زیر بارون،همونجا بهم گفت خدا دوستت داره .
داره صورتتو با بارونش میبوسه

از اون موقع به بعد به بارونای کربلا به چشم بوسه های خدا نگاه میکردم که دیگه خیلی هم نصیبم نشد

کربلا رو الان بهش بیشتر محتاجم اما ازش محروم ترم .
حسرت همه ی اون روزهارو خوردم که درش به طرز عجیبی به روم باز بود
حسرت ثانیه ثانیه هایی رو خوردم که زیر پاش میشد نشست
نماز خوند .
و ساعت ها خیره به قبه موند

اون موقع ها انگار دنیام کربلا بود .
الان ولی دنیام دوتا شده .

شاید باید ببینمت .
با کیف جنوب این بار .
با کفشای سبزت.
بعد نگاهت کنم و سعی کنم رنگی از اون روزارو دوباره به زندگیم بدم
اون روزا داره یادم میره .
اگر یادم بره ،
همه چیز خراب میشه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها